يك قدم جلوتر بيا






دكتر خسرو باقري از نقاط مثبت و تنگنا‎ها در انديشه استاد صفايي مي‎گويد

متولد 1336 در تهران است. سال 1357 از دانشگاه علامه طباطبايي كارشناسي روان‎شناسي گرفته و سال 1364 از دانشگاه تربيت مدرس كارشناسي ارشد فلسفه تعليم و تربيت و دكتراي فلسفه تعليم و تربيت را سال 72 در دانشگاه «نيو ساوث ويلز» استراليا به پايان رسانده است. نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، مباني شيوه‎‎هاي تربيت اخلاقي، نقد تطبيقي علم اخلاق و روان شناسي معاصر، چيستي تربيت ديني، بحث و گفت‎وگو با پروفسور پاول هرست ، هويت علم ديني و چندين كتاب ديگر از تأليفات اوست. وي كتاب‎هايي را نيز به فارسي ترجمه كرده و در حوزه علوم تربيتي چهره‎اي شناخته شده و صاحب‎نظر است. دكتر باقري در همايش چشمه جاري (ويژه استاد علي صفايي) كه سال 1385 در دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: «خوشحالم كه پس از سال ‎ها كه اين چشمه جاري زير خاك جريان داشت، به يك مظهري رسيد و آشكار شد. من حضرت استاد را درك كرده بودم و خيلي از وقت‎ها خدمت ايشان بودم و بحث و گفت‎وگو‎هاي زيادي با ايشان داشتم...»
ما هم به همين مناسبت سراغ او رفتيم تا از استاد صفايي براي ما بگويد، حرف‎هاي او رنگ و بوي انتقادي داشت كه بخش ‎هايي از آن را اين‎جا مي خوانيد و اين آغاز بحث است و مي تواند زمينه ساز حرف‎هاي جدي بعدي درباره استاد صفايي باشد.

نقاط ضعف در انديشه را مي توان نقطه‎‎هاي قابل‎توسعه هم ناميد. بخش ‎هايي از انديشه مرحوم صفايي كه به هر دليلي، از جمله ضيق وقت، موجب شده گسترش كافي پيدا نكند، تنگنا‎هاي ديدگاهش است كه مي تواند باز شود و توسعه پيدا كند. معمولا خودِ صاحب فكر هم اين كار مي كند و با سيستم خودارزيابي اش تنگنا‎هاي انديشه اش را بررسي مي كند و آن را بسط و گسترش مي دهد.
در انديشه استاد صفايي نقاط مثبت زيادي بود كه اگر بخواهم ليست كنم، بحث خيلي طولاني مي شود. من به چند مورد اشاره مي كنم و بعد به تنگنا‎ها مي پردازم.
نوآوري ‎هايي در كار ايشان بود كه در برخي موارد خيلي منحصربه‎فرد بود. در انديشه ايشان تربيت يك آدم يعني تحول او. در جا‎هايي تربيت بيشتر يك مسئله فكري و معلوماتي و دانشي تلقي مي شود؛ مثلا در آموزش و پرورش خودمان، تربيت اغلب يك مسئله شناختي محسوب شده و بيشتر روي معلومات بچه‎‎ها سرمايه گذاري مي شود كه البته مهم است، اما كافي نيست. در انديشه ايشان، در جريان تربيت مهم‎تر از همه‎چيز اين است كه انسان تحول شخصيتي پيدا بكند، نه فقط معلوماتش زياد شود. اين‎كه از ويژگي ‎هاي خوب در ديدگاه ايشان بود. آدم ‎ها در مواجهه با ايشان بعضا دچار اين چالش مي شدند كه فقط اندوختن يك سري مطالب كافي نيست. اندوخته‎‎هاي آنان زير سئوال مي رفت و دچار شوك مي شدند و اين سئوال را در آن‎‎ها ايجاد مي كرد كه آيا اندوخته‎هاي‎شان تحولي در آن‎‎ها ايجاد كرده است يا خير؟ نكته مهم ديگر، ارتباط عمليِ ايشان با شاگردانش بود؛ با آن‎‎ها زندگي مي كرد و تربيت همه جانبه‎اي را پي مي گرفت، فقط سخنراني نمي كرد. در سفر و حضر ارتباط گسترده با افراد داشتند. اين نقطه مثبت با نكته اولي كه گفتيم مرتبط است و به ديدگاه ايشان در نگاه تحولي به تربيت برمي گردد. نكته سوم اين‎كه ايشان روحاني بودند و در اين صنف مي شود رفتار ايشان را منحصربه‎فرد دانست. معمولا روحاني ‎ها در ارتباط شان با ديگران مشكلاتي دارند؛ مثلا فرض كنيد به‎خاطر شخصيتي كه پيدا مي كنند بين آن‎ها با ديگران فاصله مي‎افتد؛ اما ايشان به‎راحتي مي توانست لباسش را ناديده بگيرد و ارتباط برقرار كند و گرفتار حجاب ‎هاي مصنوعي كه گاهي وجود دارد، نبود. روحاني بودنش مانع تربيت نبود و آدم ‎ها براي برخورد با او نياز به رد كردن سد‎ها و مراحل نداشتند. كمتر عالمي پيدا مي كنيد كه در هر ساعتي از شبانه روز قابل‎دسترسي بوده و ديدنش نياز به هيچ اجازه‎اي نداشته باشد؛ حتي ساعت 2 بعد از نيمه شب قابل‎دسترس بود. او معتقد بود انسان ‎ها موجودات بسيار شريف و ارزشمندي هستند و دنبال هر فرصتي مي گشت براي متحول كردن آدم ها؛ حتي پذيرش آن‎‎ها در يك ساعت غيرمعمول هم مي توانست اين فرصت را ايجاد كند.
معتقدم كساني كه بخواهند پيروان خوبي براي ايشان باشند، بايد به توسعه انديشه او بينديشد. تكرار آن‎چه كه هست يعني مرگش، كه گاهي به دست پيروانش انجام مي گيرد. پيروي كاملا از وي تسليم به‎نفع يك انديشه نيست. هرچند آدم ‎ها خيال مي كنند با تكرار و بازگويي، يك مجموعه فكري را تثبيت مي كنند. يك نظام فكري احتياج به نمو دارد نه تكرار؛ نمو يعني تنگنا‎ها را پيدا كنيم و بسط بدهيم. يكي از اين تنگنا‎ها اين بود كه گاهي اوقات كفه احساسات بر كفه‎‎هاي ديگر از منظومه وجودي انسان غلبه مي كرد. ايشان شخصيت بسيار حساس و پراحساسي بود و اين باعث مي شد در جريان تربيت به ويژه در برخورد با كساني كه مبتدي و در آغاز راه بودند، آن‎ها خيلي سريع جذب شوند؛ به طوري كه حل مي شدند. من خودم شاهد بودم بچه‎‎هايي با سن خيلي كم مي‎آمدند و طلبگي شان را شروع مي كردند و گاهي اوقات به‎خاطر همين شدت احساساتي كه در ايشان بود، اين‎‎ها اصلا مثل كسي كه در دريايي توفاني يك‎مرتبه واژگون بشود، واژگون مي شدند، يعني بعد هم خودشان را پيدا نمي كردند، در وجود ايشان گم مي شدند. به همين خاطر بود كه خيلي‎ها ستايش گر مي شدند، بعضي ‎ها هم ر‎ها نمي شدند و اين حالت ‎ها در آن‎‎ها ادامه پيدا مي كرد. البته ايشان قابل‎ستايش بود، اما ما داريم از اين طرف نگاه مي كنيم، نبايد شاگرد رابطه اش با استاد به‎سمت مريد و مرادي برود. من فكر مي كنم كه يكي از آفت ‎هاي تربيت، رابطه مريد و مرادي ست؛ اگر مربي تبديل به مراد و شاگردش مريد بشود و فقط عظمت ‎هاي او را ببيند، فرديت خودش را از دست مي دهد و مي رود به‎سمت تقليد. فرد سعي مي كند در تمام ويژگي ‎ها مثل او شود در حالات، افكار، ديدگاه‎‎ها و... البته تربيت جريان پيچيده اي ست. از سويي مربي خواه ‎ناخواه مدل مي شود و از سويي نبايد فرديت شاگرد از بين برود و يك كمي جابه جايي در دو طرف تربيت را نامتوازن مي كند. به نظرم شاگردان ايشان بايد روي اين نكته كار جدي انجام دهند و اين خصيصه را بازبيني كنند.
نكته دومي كه به‎عنوان تنگنا در انديشه‎‎هاي ايشان مي توان به آن اشاره كرد، در جنبه به اصطلاح عقلاني و فكري و محتوايي كار است. هر نظام تربيتي مجبور است با نظام ‎هاي ديگر پهلو بزند. يك ديدگاه تربيتي با ديدگاه‎‎هاي ديگر دو جور مي تواند برخورد كند و درباره آن‎‎ها به اظهارنظر بپردازد؛ يكي اظهارنظر شتاب زده و سرپايي و ديگري اظهارنظر خيلي محققانه و دقيق. من فكر مي كنم اظهارنظر درباره ديدگاه‎‎هاي ديگر در انديشه ايشان ضعيف بود و خيلي تخصصي نبود، بيشتر آدم ‎هاي عادي را قانع مي كرد تا يك آدم محقق را، مثلا همين نقد‎هايي كه ايشان به اگزيستانسياليسم يا ماركسيسم نوشته است. به خود ايشان هم گفتم كه شما خيلي ساده از مسائل مي گذريد، مثلا هگل را در عرض چهار صفحه مرخصش مي‎كنيد، اين هگل غولي ست، هگل شناس ‎ها گير كرده اند، ولي شما چطور به‎راحتي مي خواهيد اين را پشت سر بگذاريد، اين نمي شود، مگر به‎صورت برخورد با آدم ‎هاي عادي و عامي. شايد براي دانشجوي سال اول راحت مي توانيد اين‎‎ها را نقد كنيد و بگذريد ولي اگر با يك كسي كه آن مكتب را مي شناسد و دقيق مي شناسد بخواهيد بشينيد، مي بينيد كه اصلا آن را درست نشناخته‎ايد، داريد يك دشمن فرضي را نقد مي كنيد، امكان ندارد كه ما بتوانيم يك مكتبي مثل اگزيستانسياليسم را در 30 صفحه به اصطلاح منصفانه و محققانه نقد بكنيم. منصفانه و محققانه يعني شما واقعا تمام آن مطالب را خوب درك كرده باشيد و اين لازمه اش خواندن ‎هاي خيلي زياد و دقيق و عميقِ است. با منابع دست دوم كه ما نمي توانيم مكتب را بشناسيم. مثلا چهار تا كتاب فارسي را شما برداريد بخوانيد و فكر كنيد كه من ديگر فهميدم؛ در صورتي‎كه اين‎‎ها مسائل فكري خيلي پيچيده اي است. با خواندن منابع دست دوم به زبان فارسي نبايد خيال كنيم اين ديدگاه‎‎ها را شناختيم. ايشان خيلي سريع از اين‎جا‎ها مي گذشت، ولي اين نمي شود، يعني واقعا ما در برخورد يا نبايد بپردازيم به ديدگاه ديگر و آن را مسكوت بگذاريم يا اگر مي پردازيم بايد خيلي خوب بپردازيم.
بايد انصاف در تحقيق و دقت در ديدگاهي كه در حال بررسي اش هستيم، داشته باشيم. شرايط نقد را بدانيم و اين خيلي زمان بر است. شايد كساني راه‎‎هاي نزديك را انتخاب مي كنند، چون مي خواهند بگويند كه مثلا حرف من درست است حرف آن‎‎ها غلط؛ اين طبيعت هر نظام تربيتي ست، بايد بگويد، من خوب‎ترم بقيه ضعيف هستند، ولي اين كار بهايي دارد، يك‎موقع هست كه شما مي‎گويي من نظر خودم را دارم شما برو ارزيابي كن، يك‎موقع هست مي خواهيد بگوييد كه من نظرم اين است، نظر رقيبم هم اين. در نقد به قول معروف بايد آداب بازي را رعايت كني، قواعد بازي را رعايت بكني، قواعد بازيِ نقد خيلي پيچيده است. نقد يعني وارد شدن به يك دنياي فكري و بعد مطمئن شدن از اين‎كه ما آن را درك كرديم. من توصيه ام اين است كه دوستاني كه راه ايشان را ادامه مي‎دهند اين كار را نكنند. بگويند كه ما نظر خودمان را مي دهيم همين. طبيعت رشد دو جانبه است، يعني افزايش و كاهش، ساختن و تخريب در آن وجود دارد، نبايد بترسيم از تخريب كردن، بگوييم كه نه حالا ايشان همين را گفته ما حفظش مي كنيم و فقط هي مثلا لفت و لعابش را زياد مي كنيم؛ در صورتي‎كه شاگرد خوب يك استاد بايد نقاد باشد و آن ديدگاه را توسعه بدهد.
منبع:هفته نامه پنجره